شپش وبلاگ نویس

شپشک هستم خیلی خوشحال هستم!

شپش وبلاگ نویس

شپشک هستم خیلی خوشحال هستم!

WaItInG RoOm

این هفته ام تموم شد ... 

یه هفته ی جدید داره شروع می شه!!! 

میدونستم انتظار چیز خوبی نیس ... الانم نظرم عوض نشده...خب خوب نیس دیگه!!! 

اما جالب اینه که هفته هارو ورق میزنی به امید اینکه دیگه این هفته  بیاد حله!!!   

هفته ها میان و میرن ... میگذرن .. برا بعضیا لاک پشتی برا یه سری دیگه هم مثه برق... 

جزو هیچکدوم نیستم ! 

نه برام لاک پشتی میگذره و نه مثه برق!!!  

اوایل یه روزایی نا امید نا امید می شدم ... یه روزاییم خودمو خفه می کردم از امید ! 

اما الان چن وقته احساساتم ساعتی شده...  

یعنی مثلا از یه ساعتی حالم خوبه و امیدوارم " از یه چند ساعت دیگش نا امید و بدبخت!!!   

به هر چیز بی مزه ای میخندم و با هر تلنگری گریه ام میگیره... 

یه تایمی از روز حتی حوصله ی خودمم ندارم!!

سولی میگه چرا این جوری شدی؟؟؟؟  

جوابی ندارم بدم...  

چون جواب من سولیو 100% ناراحت می کنه... دلش می شکنه اگه بگم دلم تنگ شده و دوس دارم زود تر برم پیش 4 تای دیگه.. 

همین جوریش تا  حرف رفتنم می شه کلی گریه می کنه... 

می گه اون آتی که هفته ای 2 بار می دیدمش " وقتی رفت دنیا رو سرم خراب شد اون وقت ببین اگه تو بری چی میشه و من اینجا قراره چقد تنها شم؟!!!! اما میدونم که باید بری و این جوری خیلی برات بهتره ... هم برای الانت هم ایندت...خب منو مولی که عمر جاودانه نداریم( مولی شوهر سولی).... 

 با این حرفت سولی جان روی اعصابم حرکت میزنیا !!!  

یه مقداری فکر کنی میبینی منم قلب دارم "احساس دارم ( کلی دوس میدارمتون ) ... اونوقت تو میای این حرفارو میزنی قلب منم ناراحت می شه و غصه می خوره " تیر می کشه" اونوقت من باید کلی قرص بندازم بالا!!! 

یه جوری میگی انگار من شما هارو دوس ندارم!!! یا اینکه وابسته نیستم بهتون؟؟؟؟( آیکونی که اصن انتظار چنین برخوردیو نداشته) 

اما خب انتظارم ندارم که کسی تو این موقعیت بتونه درکم کنه...خب یه مقدار سخته...باید تو شرایطش بود تا فهمید که چی میگم.."  

همینه که اعصابم ضعیف شده و دیگه مثه سابق نیسسم!!!  

خب شاید یکی از نشونه هاش این باشه که از اون همه ادمی که تا 2 ماه پیش اطرافم بودن الان یه چند تایی بیشتر نموندن...که البته سولی میگه یه چند وقت دیگه صبر کنی اینام تعدادشون به زیر 5  نفر میرسه !!! 

((البته هولیو جزو اون 5 نفر حساب نکردما!!! اون بحثش جداس..عشقمهیه کسی یه که هیچ کی جاشو نمی تونه برام پر کنه...))

خب مجبوری که نیس...الان حالم اینجوریه این چند نفر پیشمن که سعی می کنن درکم کنن چه زمانی که پایشون بودم پیشم بودن.. چه حالا...بقیه دوستان هم ایشالا هروقت حس و حال دور همی رفتن و مهمونی رفتنشو پیدا کردم حتما خبرشون می کنم (آیکونی که شصت دستشو نشون میده!) قابل توجه بعضیا!!! 

در کل دلتنگی این جور خساراتم داره دیگه!!! وقتی رفتارت به خاطر یه سری شرایط تغییر می کنه و میزنی تو فاز دپرس شدن و این جور چیزا دوستاتم کم کم الک می شن!!! 

در کل اومدم بگم که این هفته ام تموم شد و خبری نشد... 

دیگه تعطیلات تموم شده...سر سفارت ام خلوت تره...  

الی می گفت اگه به وقت شما ساعت 3 نصف شبم باشه و خبری از اومدنت  بشه می زنگم و بهت می گم...  

منم امیدم به خداس و فقط منتظرم ...

نظرات 3 + ارسال نظر
MoHa شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ق.ظ

سیلام;)
انتظار ?-: خیلی بـــــــــدِ بد بد، از همه گاوا خرتره، چرا همش با تو می پره آیا :دی
و دیگر هیچ ( آیکونی که هیچی نگم بهتره تا بگم )

جوجو شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:43 ق.ظ http://jojo-c.blogsky.com

من بدون تو چیکار کنم؟! نه واقعا بگووووو چیکار کنم))):
من بدون تو میمیرم |:
دیگه با کی ۲۴ ساعت تلفنی صحبت کنم؟!
با کی نصفه شب زنگ بزنیم برامون غذا بیارن؟! من دیگه کیو میتونم مثل تو دوس بدارم ؟!هان ؟!‌ اَررررررررررررررررر )):
برات آرزوی موفقیت دارم هر جا که باشی *:‌):

ارسلان شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:06 ب.ظ

بدو پست جدید بزار با خبرای جدید...!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد